ذهن نشین

I'm Sekai and that's all

ذهن نشین

I'm Sekai and that's all

سلام خوش آمدید

۲۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

  • ۰ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۴۵
  • Sekai desu

 راستی

ازنگاه کردن نترسیم.

از دیدن و نگاه به نقص یا عدم کمال .

 

شجاع باشیم.

-چگونه؟

-ریشه مونو قوی کنیم.

  • ۰ نظر
  • ۳۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۲۶
  • Sekai desu

توی مترو بودم، به سمت دانشگاه

یه زنی با صدای بلند اول صبح داشت ریملی رو تبلیغ میکرد که به قول خودش ایران رو میگشتی ، پیدا نمیکردی.میفروخت هر دوتا سیصد هزارتومن. همه کسایی که اینور واگن بودیم میدونستیم داره دروغ میگه؛ چند نفر هم همراهش بودن و داشتن خرید میکردن تا جوی رو ایجاد بکنن که بله " جنسش خاصه" 

و البته که تله ش گرفت.

پرده دوم؛

توی دانشگاه دوستام رو دیدم ، مثل سال اول یبس نیستم که خودم رو برای کسی بگیرم، و سلام علیک میکنم و ادای کسایی رو درنمیارم که خودشون رو میزنن به ندیدن. بعد سعی کردن ندید بگیرن. 

بهار رو دیدم ، بخاطر پریودم کم انرژی شدم ، دیدمش و حتی لبخندم بهش نزدم. اما برگشتم و باهاش صحبتو از سر گرفتم.

هم گروهیام، همونایی بودن که فکر میکردن کاری نکرده توی گروهم و البته فهمیدن که اونطورم که فکر میکنن نیست، و زحمتی که کشیدم سکوتشون رو بیشتر کرد. و البته نوع برخوردشون رو.

درست مثل خسروی ترم پیش:)

وقتی فهمید گروه رو خودم گردوندم و البته شایدم حدس زد اونقدر تحقبق رو براش سنگین نوشتم، نگاهی که بهم کرد برام موندگار شد.

حتی سر امتحان بهم تقلب رسوند.

بیشترین رضایت رو وقتی از خودم داشتم که هربار به صدای قلبم گوش کردم. بعد از شروع مدیتیشن هام البته.

بهترین نکته هم اینجاست که حتی میدونم محمدعلی هم همینقدر شجاع و بلکه بسیار بسیار بیشتر از منه.

هرچی بیشتر میگذره ، می بینم دیدنش حتی روی شخصیتم هم تاثیر گذاشته و دارم به یه شخصیت آزاد تبدیل میشم. شاید رهایی بزرگترین موهبتی باشه که بتونم بدست بیارم.

شجاعت اینکه تمام خودم باشم،

نه دنباله روی جامعه، یا گروهی خاص از جامعه.

دوست دارم همه خودم باشم.

همه خودم!

دوست دارم چون همه جراحی بینی داشتن، به خودم بگم (( تو باعث می شی، اونایی که جراخی کردن ، متغــیر به نظر بیان و تو یه ثابت))

دوست دارم به خودم بگم، تو اونی هستی که فقط چون داره سی سالش میشه، خودشو نمیگیره و رهاست.

البته لذت هم میبرم که دیگران به این رهایی رشک بورزن.

دوست دارم به خودم بگم، تو اونی هستی که رهاییش ، باعث میشه این جرقه توی ذهن دیگران ایجاد شه که" میشه بدون توجه به فکر کردن و قضاوت بقیه شاد زندگی کرد" 

من همونی ام که عاشق رها و عمیق زندگی کردن آدمها میشه( البته اینجا منظورم محمدعلیه)

پس همین هم میشم.

توی یه ایونت بودیم ، سچاد همگروهیمون این حرفو زد. که چرا خودت نمیشی اون کاراکتری که دوسش داری؟(با اکسم بودم)

درست ترین حرف رو زد.

گاهی آدم فکرشو نمیکنه ولی یه حرف اونقدر تکرار میشه توی زندگیت که ثقیل میشه ولی حتی فکرشم نمیکنی.

این تویی که باید دقت کنی به جملات.

---

راستی،

خیلی مراقب خودمون و روحمون باشیم.

داریم کم کم بدتر از دوران پارینه کرونایی می شیم.

نمی تونم پیش بینی کنم این سلسه رفتارهای توجیه شده اما کم نور ، به کجا میرسه.

راه حلش بخششه.بخشش خود و دیگران

غیر ازین باشه، توی این جامعه...عنان اخلاق بیش ازین گسسته میشه.

من امید دارم.

به عشق

___

امروز موقع برگشت پایینیمونو دیدم. 

همونطور که حس کردم مریم خانوم هنرمند ازمن خوشش اومده، همونطور که من از هنرمندا خوشم میاد.

دخترشم خیلی نازه.

اما واقعا داشتم له میشدم ، امیدوارم خودشو اذیت نکنه که اعصاب نداشتم.

 

  • ۰ نظر
  • ۳۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۵۹
  • Sekai desu

جزوه آمار رو نوشتم

روپوش آزمایشگاهمم آماده ست

برای امتحان هم تا حدی خوندم

به مقداری زیاد هم بیخیالی در خونم دارم. آماده ام.برای یه شنبه زرگنده

امروز صبح کلاس تشکیل نشد

اخر دوست عزیزم، استاد گلم، شما که شیرازی نازنین، چرا خودت 8 صبح کلاس میذاری؟😑🤦😹

ولی هفته خوبیه. اگر پی ام اس و افتر پی ام اس بدون درد طی بشه 🐇

هرچند این وضع بخاطر امتحاناست. ادای چیل کنندگان رو درمیارم فعلا. 

 

نیاز دارم برم یه تور و فریاد بکشم، 

یه داد بسیار بلند از اعماق وجودم

(یه لحظه تصور کردم کار امروزو به فردا محول نکنم و وقتی مادر خونه نیست برم و جیغ بزنم)

هرچند میشه بالش و پتو رو بگیرم جلوی دهنم ولی همسایه بدبخت پنیک میکنه. همینطوریش وقتی نگام میکنن، خودم حس میکنم توی چشماشون اینه که " واو اونی که میشونیم ایشونه؟:)))

 

انی وی، 

 

داریم با زندگیمون چه گلطی میکنیم دقیقا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 👺☠️💩

  • ۱ نظر
  • ۳۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۱۶
  • Sekai desu
دلم جوری از مُردن از خستگی رو میخواد که بدونم این تلاااااش ،حداقل ده سال بعدش ، نتیجه ای داده.. چیزی شده.. خودش علتِ معلولی شده باشه.
 
اگه قدر سختی ای که میکشم به دست نیارم ، ترجیح میدم به خاطر دل خودم دیوانگی کنم و جان بکنم!
(تصمیمم عوض شد نمیرم هرکاری بکنم.اصلا الان نمیخوام تصمیم بگیرم.)
 
حداقلش یه روزی ثمر میده.  
 
حداقل از دلم براومده، نه از سر نیازم به پول!
 
دلم میخواد عفت کلام از عنان برانم و هرچه از دهنم درمی آید با خشم بریزم توی ضفحه :))))))
از پی ام اس محترم،
تورم کلان،
زیبایی تابستان،
فکر محمدعلی،
امتحانات محترم،
کلاس جمعه !!!
جونم بگه ، 
از همه چی ممنونم
رسیدم به اینجا!!!
 
عاقل تر از آنیم که دیوانه نمیریم!!!!!!!
 
 
گاد من میخوام دیوانه بشم!! مرسی .
:))))
شدم خداحافظ!
 
نمایشگاه کتاب هم برای خودتون!
فرزندآوری هم بخوره تو سرتون!
(خطاب به دولت و کابینه درپیت!)
بدرود
 

 

  • ۲ نظر
  • ۲۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۲۸
  • Sekai desu

واقعیت اینه هرچی تو تصورمون خیلی هیجان انگیز و زیباست، اونقدر که توی ذهنمون زیباست، قشنگ نیست. 

و واقعیت دیگه اینه هرچی توی ذهنمون بد و تلخه، اونقدرم بد نیست. 

  • ۲ نظر
  • ۲۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۰:۴۱
  • Sekai desu

قبول دارید کلا توی زندگی، اکثر چیزایی که داریم انجام میدیم ، از روی ترسه؟

 

  • ۲ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۱:۰۵
  • Sekai desu

صوت هواپیمایی میاد که تیک آف کرده، 

صدای سکوتی که توش نبودن غرق شده، 

و البته تیک تیک ساعتم، که بابا دوسش نداره، 

و منی که با کلی اتفاق دست و پنجه نرم کردم دیروز

آره دیگه دیروز میشه، چون الان ساعت 12 و نیم شبه. 

ولع کتاب خوندن دارم ولی آخه الان؟بیخیاال

خیلی ی ی اتفاق میفته امسال اصولا، خیلی موضوع برای تعریف کردن هست، 

اما انرژی نیست تا اینا رو بنویسم،تبدیل به واژه های وزن دار بکنم. 

چندوقت پیش ط برام ریکی انجام داد. روز بعدش مثه موشک نشستم وبا انگیزه کارامو کردم. 

من منتظر میمونم انگیزه انجام دادنش بیاد. اما داستانِ شجاعته. 

انگیزه نیست. باور به اینکه میتونم رو اون روز حس کردم. 

عشق به زندگی... 

باور به خود. 

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۴۲
  • Sekai desu

ما یه همسایه ای داریم، قبلا فکر میکردم این همونیه که اومدن زنگ زدن برای خواستگاری و این مزخرفات... بعدم دیدم این اون نیست و یکی دیگه ست کلا. 

پرده ی پنجره اتاق من خیلی قدیمیه. طوریکه همش احساس ناامنی دارم وقتی لباس عوض میکنم ازونورش معلومم، ولی به احتمال 90 درصد چنین چیزی نیست و فقط لوسترم ازش معلومه. چونکه جنسش درواقع همون روتختیهای قدیمی و ضخیمه.

الانم همین بود ،توهم زدم نکنه داره اون همسایه ه نگاه میکنه. اما خب اینجا ایرانه. علاوه بر فوضولی و کنجکاوی، نگاه های روی خودم که رایحه مزخرف دارن رو باید تحمل کنم. 

حالا بگذریم. 

مدتها بود کتاب غیرصوتی نخونده بودم، یعنی هرچه بود صوتی. و اواخر چهار اثر اسکاول شین ام. یادمه توی یه جمعی بودم و فکر کنم دانشگاه هم بود، و داشتن این کتاب رو مسخره میکردن. خیلی جالبه. بعد از مدتها دوباهر به دست گرفتن کتاب، میبینم چقدر از راه حل هایی که دنبالش میگردم توش هست!!

کامل داره میگه بهم باید دروازه الهی بدن رو باز کرد، و منم با جریان با اگاهی کم رو باهاش هم مسیرم دارم طی میکنم و (11:11. :) می بینم که چقدر فرکانسم جاهله.

چشم دل که میگن باز کنین همون پذیرش در برابر نیروی پروردگاره که از سر وارد میشه.... انگار یخ زده بودم، هم خودم هم سرم. یاد لحظات متروم میفتم، یه انتظار همیشگی برای رسیدن به مقصد.. برای رسیدن!

بدنم کامل میطلبه فردا رو مدیتیت دوقلب انجام بدم. حس میکنم سرم بسته شده. حتی قرآن هم به تنهایی نمیتونه حس سرخوشی این نیرو رو بهم بده. 

و از امروز بگم که کلا یادم رفت گوشی موبایلم رو ببرم دانشگاه. تجربه جالبی بودحدودا 3 4 ساعت موبایل نداشتم. کامل اعتیاد رو بهش حس میکردم. چقدر ما بنده این کتلت هوشمند شدیم؟؟

مدتی م هست انقدر خسته ام از معاشرت و حرفای روزمره زدن، امروز خودم حوصله هیچکی رو نداشتم و سریع با بچه ها خدافظی کردم و برگشتم خونه. معاشرت دونم پر شده -_-

دیشب یه خواب خیلی خیلی خوب دیدم. حتی برای بابامم تعریف نکردم. 

این خیلی قشنگه خوابهای خوب میبینم اما در دنیای بیداری پر از استرس اقتصادی و بعضا فرهنگی ام. 

جایی که رویا نباشه قوه نیست. 

داشتم پادکست پوتین رو گوش میکردم، داشت از شوروی سابق میگفت. چقدر شبیهشیم!جز اینکه اسلام یه چیکه کمک. میکنه. 

 

من این راه رو شروع کردم ولی زمان بره. باید خیلی صبر کنم، از جیب بذارم. میترسم. میترسم نشه. الان که یه راهیو اومدم دیدم پوچه میترسم این یکی پوچ که نه، شدیدا دردناک باشه. دردناک اقتصادی!! 

مخصوصا من که همتم باید به خوبی گذشته بشه،تا بتونم مثه گذشته بدوم.

یادمه هیچ ننر بازی ای دوران دبیرستان نداشتم. مثه اسب بودم. با چه رویایی زیست میخوندم، و هزارتا درس بی فایده. 

روح عزیزم سرپا شو. 

من میدونم تو همون اسب سرکشی که سالها پیش بودی

 

  • ۰ نظر
  • ۲۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۲۶
  • Sekai desu

جمعه یه توری برگزار میکنن که بسیار بسیار به دلم نشسته، اونم توی اردیبهشت زیبام و کلهم اجمعین خرجش بالای یک میلیون میشه، 

بله، یه سفر یه روزه بعلاوه ترنسفر و خورد و خوراک :)

و فقط خدا میدونه چقدددررر دلم میخواد شرکت کنم، ولی به خودم میگم، همین یک میلیون بخش بزرگی هزینه یه کلاس آرته و میتونم به جای سفر سیوش کنم تا تیر برم کلاس. 

هیچی تا جمعه عزادار این تورم. هرچند خیلی وقته نرفتم و نمیدونم محیطش باعث میشه به خودم فش بدم که رفتم یا نه. ولی خیلی دلم سوخت.

کاش... 

هیچی به قول یکی، کاش رو کاشتند، سبز نشد. 

جای بسیار خوشگلیه اینجا🤧🤧

داشتم میگفتم شاید سال دیگه زنده نمونم اصن، ولی دیدم شاید تا سال دیگه اوضاعم از الان بهتر شد طوریکه میتونستم کمپ دو سه روزه شو برم. 😁

 

فقط یه ذره مونده تا تموم شدن کلاسا، و شاید کار یدی! و درامد فعال :))

حالا انگار 5 تا 6 میلیون قراره چه گُلی به سر من بزنه. اما همینکه میتونم باهاش همچین سفری رو برم ایتس لاولی. 

اصن شاید بهتر ازین شد. فقط این ترم تموم شه.. 

قوی باش دختر! 

و دنبال راه حل... 

نرفتی ام نرفتی. هوم؟🤧🌚

 

  • ۰ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۲۹
  • Sekai desu