نفرت در من زبانه کشید.و همینطور جرقه ای برای سیگار هم.به قطع یعنی "بذار من برم بستنیمو بخورم ،بعد بخوابم ، همزمان بهش فکر میکنم و حلش میکنم"
همون موقع حلش کن خب!!!
اون موقع ها وقتی داشتم دودشو بیرون میدادم تمام حرصم از دنیا رو هم بیرون میدادم.اما الان پذیرفتم و شاید انتهای عصبانیت ،قطره اشکی باشه...
و آدمی که تماما در حال قضاوت دور وبرشه تا بقائـش به پایان نرسه.همینقدر ترسو
- ۰ نظر
- ۱۸ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۱۳