ذهن نشین

I'm Sekai and that's all

ذهن نشین

I'm Sekai and that's all

سلام خوش آمدید

۵ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

میدونستین یک میلیون نفر مهاجرت کردن به مازندران؟

و میدونستین خزر داره آب میره؟

قطعا میدونین امسال خیلی گرم شد و از سردی پارسال تو فصل زمستون، خسلیا اینو حدس میزدن

 

بله درسته، زمین گرم شده 

و بااااااااایییییییدددد یههههههه کاااااااارررررریییییی ککککنییییییمممم!!!!

 

دوبار فیلم don't look up رو دیدم و خدایا، میدونم اراده یک نفر در برابر سرنوشت به این بزرگی کارساز نیست. ولی میشه به جای ترکیدن زمین و بمب اتم و اینها، قبل از ظهور همه چی خوش و خرم باشه؟ میشه یهویی زمین بهشت شه؟؟

کمال تشکر ازت

جدا

 

راستی دوبار پیامای فربد رو سین نکردم و دیگه پیام نداد، خوشم نمیاد توی. کارم به پر وپام بپیچن، و چون دوست دارم تمرکزمو نگه دارم، همانا هیچی نگفتم و سکوت کردم...

تا بعدش که عمرا پیام بده-_-

خسته ام کرد خب، فرت و فرت انگار من اعصاب دارم!! 

  • ۳ نظر
  • ۲۱ مرداد ۰۲ ، ۰۱:۰۸
  • Sekai desu

فقط یکم صبوری کنم در رابطه با این همکار عجیب غریبی که دارو هم خونده -همونی که پیشنهاد داد- و سر همین یکم شبیه پزشکیا خودشو میگیره؛

 

میتونم بگم که به عرفان جدیدی دست پیدا میکنم تا مثل _جاسلین_ اما نه در حد اون بدجنس و غیره_ یه بازیگردان خوب بشم!!

 

دلم خواست سریال +(YOU) رو دوباره ببینم...

  • ۰ نظر
  • ۱۷ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۳۵
  • Sekai desu

ای کیلد عه روچ(roach) اند ای لایکد ایت تونایت

:)))

تبریک میگم به خودم

نشسته بودم و سرم توی گوشی بود که یه سوسک یک سانتو خورده ای قهوه ای بور اومد، 

فقط اندازه ش در حدی بود که سکته نکنم :) 

این کار پیروزمندانه رو ابتدا با مسموم کردنش شروع کرده، و سپس با ته اسپری کوبیدم به هیکلش و تموم کردم. البته فکر کنم پایینی هامون ازار دیدن از صدای ضربه ها، دیگه موقعیت اورژانسی بود میطلبید متاسفانه😭😪

........... 

چند وقت پیش یه سوسک اومد توی اتاقم و خدا میدونه چقدر بزرگ بود، سالها بود سوسک انقدری ندیده بودم که اونم پررو پررو بیاد تو اتاقم، 

نیمه شب بود تقریبا و من داشتم فیلم میدیدم، و طبق معمول، سنسور های سوسک یابم حسش کرد، 

البته خود سوسکه ترسید و بیش از این روی سرامیکای اتاقم قدم نذاشت، 

مبینا رو صدا کردم، با صدایی لرزون و پراز بدبختی صداش کردم، 

سوسکه رفت سمت هال و پذیرایی و پشت در بین هال و اتاق ها مردد مونده بود،

مبینا وقتی دیدش جیغ ممتد کشید!!!

کی؟؟ مبینا!! کسی که سوسکهای کوچیکو با دست خالی میکشه.😏

وی همچنان جیغ میکشید و من هم به ریشش میخندیدم، و همزمان مامان داشت فحش و لعنتمون میکرد و بابا از خواب پرید و حیرون وایساد که ببینه چی شده، 

سوسکه از ترسش رفت پشت در قایم شد، 

و بابا دستمال کاغذی ای برداشت و قهرمانانه دنبالش کرد تا execute ش کنه و من همچنان به این صحنه بی نظیر میخندیدم 😎

و توی یه چشم برهم زدن، وجودشو از دنیا زدود و ما رو از مرگ حتمی نجات داد😊😀

بله، سوسک موجود کثیف و خطرناک و خری ست. 

... 

 

راستی یادم باشه فردا زمین اتاقو ضدعفونی کنم

  • ۴ نظر
  • ۱۷ مرداد ۰۲ ، ۰۱:۱۱
  • Sekai desu

این مرحله از زندگیم غیرقابل پیش بینی بود، 

وقتی که به کل از مبینا رد شدم، 

و صبورتر هم شدم، 

از یه ناراحتی از دیروزم  رد شدم، 

فهمیدم ددلاین 31 جولای بوده، 

و الان یه بابایی از گروهمون چسبیده یه جورایی پیشنهاد دیت بهم داده و خیلی وقیحانه میگه:بیا و ایتس اوکی فیزیکال تاچ هم باشه!

:)))) 

کدوم بیابونی سرمو بذارم؟؟ 

و من از نگرانی اینکه مدام بهش جواب ندم، 

تلگرامو دیر به دیر باز میکنم. 

کاش روی پیشونیم مینوشتن، این دختره رو ول کنین پی زندگی خودش باشه... 

البته یه جوری جمش کردم

اما امیدوارم هیچ وقت اون کسی که بهش کراشی ندارم، بهم پیشنهاد نده، علی الخصوص* تو ایران. 

 

از طرفی هم بابا و مبینا از وقتی اومدن جفتشون حساس تر شدن، قشنگ مشخصه چاکراهاشون آسیب دیده از اون عمه بی وجود آشغالم. دلم میخواست جوری دهنشو صاف میکردم که دیگه جرات نمیکرد کمتر از گل به خانواده ما بگه. و اینکارو میکنم، به مرور زمان دهنشو صاف میکنم، و خدا میدونه چقدر دارم خودمو کنترل میکنم بیشتر ازین قضاوتش نکنم زنیکه گوه رو. 

من مطمئنم خدا داره صبرمو امتحان میکنه که ببینه چقدر رد میدم

تازه خلاصه مقاله ای که باید برای علی میفرستادم نفرستادم:)

یه کار دیگه هم هست که باید هرچی زودتر انجامش بدم و دتس ایت. 

 

فقط خدا بخیر بگذرونه این محرم صفرو. 

میشینم قرآن میخونم 

و امشب که هیچی 

ولی باید حتما مطالب انرژی درمانی رو مرور کنم و درمانشون کنم

  • ۱ نظر
  • ۱۶ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۵۲
  • Sekai desu

دلم میخواد intensively زندگی کنم، 

زندگی خیلی فراتر از اونیه که ما داریم غصه دغدغه های ایرانی بودنمونو میخوریم

زندگی همون رویایی زمان نوجونیمونه

 

دلم میخواد؛

یه جایی توی اروپا باشم، 

اجاره مو به موقع پرداخت کنم، 

کارهایی که میخوام* رو داشته باشم، 

صبحهای زود بلند شم و ورزش کنم، 

تحصیلمو اونطوری که میخوام داشته باشم، 

خوشی** هامو داشته باشم، که سفر کنم، معاشرت کنم، قهوه بدون کافئین که نه، یه نوشیدنی بخورم معده م هلاک نشه، 

و به این فکر کنم، گاد دم ایت، چقدر من خر بودم که زودتر این سبک زندگی رو شروع نکردم، 

 که چقدر این دنیا بهمون بدهکاره بچه ها!! 

بازم شکر. 

راستی چون معلوم نیست چی میشه، داشتم فکر میکردم که کار فریلنس، خیلی هم کول نیست وقتی رو برنامه نیستم. دلم میخواد توی یه آزمایشگاه ،نه کار ازمایشگاهی، کار تحلیلی بکنم، کار تو آزمایشگاه رو فعلا دوست تمیدارم و ازش زده شدم تا ببینم مودم چه شکلیه، که برام سابقه بشه.

میدونم خودمو بکشم براش، پیدا میشه، ولی از خودم مطمئن نیستم که به اندازه ای کافی باشم... چون کار تحلیلی توی خونه یا افیس خیلی کول تره، ازمایشگاه خیلی هم تحفه جان نطنزی(؟؟) نیست،

یه چیزی میشه دیگه، الان نمیخوام بهش فکر کنم. 

منم که میام از دغدغه هام مینویسم و حس میکنم ایتس اعصاب خورد کن و ادامه ندم

انی وی، 

شبتون بخیر

محرم هم به ائمه خوب خودم و شما خوبان (بهرام رادان هم رفت قاطی مرغا-سلطان پراکنده نویسی) تسلیت

باشد در پناه الهی باشیم

  • ۲ نظر
  • ۰۲ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۰۵
  • Sekai desu