ذهن نشین

I'm Sekai and that's all

ذهن نشین

I'm Sekai and that's all

سلام خوش آمدید

ایرانی های پسا کرونا

شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۰:۵۹ ب.ظ

توی مترو بودم، به سمت دانشگاه

یه زنی با صدای بلند اول صبح داشت ریملی رو تبلیغ میکرد که به قول خودش ایران رو میگشتی ، پیدا نمیکردی.میفروخت هر دوتا سیصد هزارتومن. همه کسایی که اینور واگن بودیم میدونستیم داره دروغ میگه؛ چند نفر هم همراهش بودن و داشتن خرید میکردن تا جوی رو ایجاد بکنن که بله " جنسش خاصه" 

و البته که تله ش گرفت.

پرده دوم؛

توی دانشگاه دوستام رو دیدم ، مثل سال اول یبس نیستم که خودم رو برای کسی بگیرم، و سلام علیک میکنم و ادای کسایی رو درنمیارم که خودشون رو میزنن به ندیدن. بعد سعی کردن ندید بگیرن. 

بهار رو دیدم ، بخاطر پریودم کم انرژی شدم ، دیدمش و حتی لبخندم بهش نزدم. اما برگشتم و باهاش صحبتو از سر گرفتم.

هم گروهیام، همونایی بودن که فکر میکردن کاری نکرده توی گروهم و البته فهمیدن که اونطورم که فکر میکنن نیست، و زحمتی که کشیدم سکوتشون رو بیشتر کرد. و البته نوع برخوردشون رو.

درست مثل خسروی ترم پیش:)

وقتی فهمید گروه رو خودم گردوندم و البته شایدم حدس زد اونقدر تحقبق رو براش سنگین نوشتم، نگاهی که بهم کرد برام موندگار شد.

حتی سر امتحان بهم تقلب رسوند.

بیشترین رضایت رو وقتی از خودم داشتم که هربار به صدای قلبم گوش کردم. بعد از شروع مدیتیشن هام البته.

بهترین نکته هم اینجاست که حتی میدونم محمدعلی هم همینقدر شجاع و بلکه بسیار بسیار بیشتر از منه.

هرچی بیشتر میگذره ، می بینم دیدنش حتی روی شخصیتم هم تاثیر گذاشته و دارم به یه شخصیت آزاد تبدیل میشم. شاید رهایی بزرگترین موهبتی باشه که بتونم بدست بیارم.

شجاعت اینکه تمام خودم باشم،

نه دنباله روی جامعه، یا گروهی خاص از جامعه.

دوست دارم همه خودم باشم.

همه خودم!

دوست دارم چون همه جراحی بینی داشتن، به خودم بگم (( تو باعث می شی، اونایی که جراخی کردن ، متغــیر به نظر بیان و تو یه ثابت))

دوست دارم به خودم بگم، تو اونی هستی که فقط چون داره سی سالش میشه، خودشو نمیگیره و رهاست.

البته لذت هم میبرم که دیگران به این رهایی رشک بورزن.

دوست دارم به خودم بگم، تو اونی هستی که رهاییش ، باعث میشه این جرقه توی ذهن دیگران ایجاد شه که" میشه بدون توجه به فکر کردن و قضاوت بقیه شاد زندگی کرد" 

من همونی ام که عاشق رها و عمیق زندگی کردن آدمها میشه( البته اینجا منظورم محمدعلیه)

پس همین هم میشم.

توی یه ایونت بودیم ، سچاد همگروهیمون این حرفو زد. که چرا خودت نمیشی اون کاراکتری که دوسش داری؟(با اکسم بودم)

درست ترین حرف رو زد.

گاهی آدم فکرشو نمیکنه ولی یه حرف اونقدر تکرار میشه توی زندگیت که ثقیل میشه ولی حتی فکرشم نمیکنی.

این تویی که باید دقت کنی به جملات.

---

راستی،

خیلی مراقب خودمون و روحمون باشیم.

داریم کم کم بدتر از دوران پارینه کرونایی می شیم.

نمی تونم پیش بینی کنم این سلسه رفتارهای توجیه شده اما کم نور ، به کجا میرسه.

راه حلش بخششه.بخشش خود و دیگران

غیر ازین باشه، توی این جامعه...عنان اخلاق بیش ازین گسسته میشه.

من امید دارم.

به عشق

___

امروز موقع برگشت پایینیمونو دیدم. 

همونطور که حس کردم مریم خانوم هنرمند ازمن خوشش اومده، همونطور که من از هنرمندا خوشم میاد.

دخترشم خیلی نازه.

اما واقعا داشتم له میشدم ، امیدوارم خودشو اذیت نکنه که اعصاب نداشتم.

 

  • ۰۲/۰۲/۳۰
  • Sekai desu

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.