صبر
این مرحله از زندگیم غیرقابل پیش بینی بود،
وقتی که به کل از مبینا رد شدم،
و صبورتر هم شدم،
از یه ناراحتی از دیروزم رد شدم،
فهمیدم ددلاین 31 جولای بوده،
و الان یه بابایی از گروهمون چسبیده یه جورایی پیشنهاد دیت بهم داده و خیلی وقیحانه میگه:بیا و ایتس اوکی فیزیکال تاچ هم باشه!
:))))
کدوم بیابونی سرمو بذارم؟؟
و من از نگرانی اینکه مدام بهش جواب ندم،
تلگرامو دیر به دیر باز میکنم.
کاش روی پیشونیم مینوشتن، این دختره رو ول کنین پی زندگی خودش باشه...
البته یه جوری جمش کردم
اما امیدوارم هیچ وقت اون کسی که بهش کراشی ندارم، بهم پیشنهاد نده، علی الخصوص* تو ایران.
از طرفی هم بابا و مبینا از وقتی اومدن جفتشون حساس تر شدن، قشنگ مشخصه چاکراهاشون آسیب دیده از اون عمه بی وجود آشغالم. دلم میخواست جوری دهنشو صاف میکردم که دیگه جرات نمیکرد کمتر از گل به خانواده ما بگه. و اینکارو میکنم، به مرور زمان دهنشو صاف میکنم، و خدا میدونه چقدر دارم خودمو کنترل میکنم بیشتر ازین قضاوتش نکنم زنیکه گوه رو.
من مطمئنم خدا داره صبرمو امتحان میکنه که ببینه چقدر رد میدم
تازه خلاصه مقاله ای که باید برای علی میفرستادم نفرستادم:)
یه کار دیگه هم هست که باید هرچی زودتر انجامش بدم و دتس ایت.
فقط خدا بخیر بگذرونه این محرم صفرو.
میشینم قرآن میخونم
و امشب که هیچی
ولی باید حتما مطالب انرژی درمانی رو مرور کنم و درمانشون کنم
- ۰۲/۰۵/۱۶
چرا بلاکش نمی کنی؟
چقد بعضی ها پررو و بیشعورن....