اولین انرژی حیاتی
یه حس عجیبی داشتم در کل روز. یه امید خاص، یه باور خاص به خودم و تواناییام.
مطمئنم از اثرات ریکی ایه. که داره کمرنگ میشه.
انقدری مطمئنم ریکی ایه که یادم می افته پیام دادم برای کار توی کافه، گزارشکار رو تموم کردم ، بردم عکسای میکروسکوپ رو پرینت کردم و اینطوری هم نبوده اون استرس زیرپوستی هم همراهش باشه. با حس اطمینان و با یه گرمای خاص ، یه امیدی شبیه به امید دوران 19 20 سالگی م این کار رو کردم.
میدونم ط با ریکی ، روی چاکرا یک م کار کرده و پر کرده و البته روی چاکرا پنجمم.
واقعا در عجبم با این همه آموزشی که دیدم ، عمل نمی کنم. و خودم روی خودم کار نمیکنم.
از اهماله.
واقعا مزخرفه.
باید اراده میکردم مدیتیت قلب رو انجام میدادم.
وقتی چاکرا اولت خالی یا آلوده یا نامتعادل باشه، انگار پیر شدی. و من امروز حس کردم نوزده بیست سالگی رو. امید رو.
حتما داشتم با افسردگی دست و پنجه نرم می کردم که ط متوجه شد و کار کرد.
پس شد اینطور.
که
Use what you learned Donya
تموم کن اون سه جلسه آخر درمانگری رو.
خیلی پخش و پلا بود این پست و ترجیحـــا ، راجع به محمدعلی هم نمیخوام حرف بزنم. دغدغه ام حس خوب امروزه که باید ادامه پیدا کنه.
- ۰۲/۰۲/۱۸
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.