یک آغــاز.
آیا والدین میذارن به تنهایی به سفر برم؟
البـته که ایــن موضوع تحت کنترل درمیاد به شرطی که اتفاقی* نیفتــه پیش تر.
دو تا مخاطب دارم.گروه دانشـگاه تهران! یا گروه آقای مجـید
لینـک "دانشگاه تهران" ، و گروه آقای مجید:سوادکوه و مازندران(9 بهمــن) / رفسنجـان(9-11 بهمـن)
دل دارم تا روز آخـر تعطیلات(27بهمـن)سفـر کنم.
خدا جـون،لطفا دل مامان بابا رو به رحم بیار
/چهاردهم بهمـن/ نهـم بهــمن سفر کوتاه دو روزه با مصائبی داشتم.هوای خوبی بود و قدری کافی برای درکردن خستـگی.اما درحال حاضر تصور خستـه بودن بیشتـر از خسته بودن ازم انرژی میگیره و همینطور تصور از بین رفتن این خستـگی چیزی هست کاملا مجاز در ذهنــم.امــا به طبع ، آگاهی مداوم به این موضـوع ندارم.توی این سفر سنگـهایی که از نجف خریده بودم رو به سهیـل* دادم تا برام گوشواره و آویز گردنبـند بکنه.توی حجره(به قولی) ش، یه حس سنگـینی عجیبی داشتـم.نمیدونم چرا دقیقا.ولی انگار میخواست زودتر تموم شه گفتگـو.و دومیـن نقطه برجستـه سفرم به رامسـر ، دیدن عمـه* جان حبیبــه بود.خیلـی بحث کردیم و من در حال حاضـر خودم رو محق این می دونم که او رو توی جایـگاه مثـل بقیه شدن ببیــنم، که درست نیـست.پس از نقـد کردن اون در خارج از ذهنـم حذر میکنــم.عکس * های قشنگـی گرفتـم از طبیعـت،مخصوصا غروب.احساس میکنـم که مدت کمی مونده تا جایی برم که همون حس رامسـر رو بهم القا میکـنه.
- ۱ نظر
- ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۲۷