ذهن نشین

I'm Sekai and that's all

ذهن نشین

I'm Sekai and that's all

سلام خوش آمدید

یادم رفته بود وبلاگی دارم. 

7 ماه پر از استرس و ماجرا. 

 حتی نوشته های خودم بعد از این همه ماجرا غریبه هستن برام. 

سخت بود. ولی تموم شد.

بازم مینویسم. 

و خوشحالم که وبلاگم سرجاشه.

 

  • Sekai desu

آزمایشگاه که برگزار نشد روانه شدم به خونه و آماده شدم که برسم قلهک.

توی راه فکر میکردم،فرق امروز با دیروز چیه یعنی.و فهمیدم "خورشید".مانای من.

ح. ت که اصلا جواب نمی‌داد. به گفته خودش جردن بود و جلسه داشت و حاضر نبود که من دانشگاه بمونم تا مدارکمو بهم برسونه. زشت بود یعنی-_-(کوتاه بیا)

قبل از همه ی این قضایا، کاروان راهیان نور ثبت نام کردم.و البته نگرانم که بعدا اساتید محترم چه برداشتی و چه نتایجی رو با وجود دونستن موضوع برای رد کردن غیبت موجه ارائه میدن. استاد خلیفه هم فرمودن تمام کلاسهای علوم اعصاب با کلاسای اصلی خودت تداخل دارن. و من هیچ، من نگاه. انقدر ناراحت شدم که از توی چشمام خوند و سعی کردم غصه  ای که توام با تردید عمدی بودن این موضوع رو آروم کنم.

خداحافظی کردم و یکی از بچه های مرکز رو دیدم.(+گفته از رشت اومده.می گم که خب حالا چرا اینجا مهمانی گرفته.البته منطقیه.ولی بعدا متوجه چیزای دیگه ای هم خواهد شد.) فاطمه رو دیدم(نمره الف ورودی مهر)

رفتم سمت یادبودی که وسط حیاط درست کرده بودند.محیط امن راهرویی که با عکس شهدا پر شده بود آرامش تزریق کرد.آروم ترین نقطه دانشگاه.با ح.ت تماس گرفتم و ضدحال دوم هم خوردم.مدرک به دستم نمیرسید!

فکرشم نمیکردم که توی دانشگاه پیتزا و ذرت مکزیکی سرو کنن.خوشحال شدم حضور دهه هشتادیا رنگ دیگه ای به دانشگاه داده.

اینم اضافه کنم رد شدن یا رد کردن عمدی یا غیرعمدی استاد خلیفه در حدی عصبیم کرد که خودم دنباله مطالعات گذشته خودمو تو این مباحث قوی کنم و به منبع دیگه ای رجوع کنم.حرصمو درآورد و نکته مثبت اینکه باید اینجا شبیه حاج قاسم جان حرکت کرد، بعدش دستامو میذارم روی زانوهام و خودم بلند میشم.

ایستگاه امام خمینی از مترو بیرون اومدم.تا انتهای باب همایون روکه رفتم و دیدم که سکوریتی همبرگر فروشی های مورد علاقمو(اون ماشین ها) جمع کرده.غذاهای باب همایون خیلی چرب هستن و اون ماشین ها معقولانه ترین پیشنهاد رو با توجه به قیمتاشون ارائه می کنن.که نبودن و از روی ناچاری (بیج بیج ) ی بدون نان سفارش دادم.

و ازونجایی که بشدت به چای علاقه مندم به سمت چای فروشی(!!) مورد علاقه م رفتم.وقتی داشتم سفارش میدادم یه آقای چینی رو دیدم که شروع کردم باهاش به انگلیسی حرف زدن.داشت توی چشمام دنبال چیزی میگشت.نمیدونم چی دقیقا.شاید صداقت!ازونجایی که دو ترمه که زبان جان معلق مونده با لهجه سلیس انگلیسی شروع کردم زبان خودم رو در قالب فرو کردن.خداروشکر خودش هم خیلی متوجه نشد ولی گاف های بدی دادم-_- . یه یادگاری بهم داد.از شهر شنگدو بود و یادگاریش یه جاکلیدی پاندایی بود.انقدر خوشحال شدم که حس میکنم روزمو کامل کرد.

 تنهایی برنامه های خوشی میسازم،

و رسیدم خونه.پلنر زیبایی که خواهر سفارش داده بود به دستمون رسید.و انگار ، روزم، فاز بود که داشت!

امروز جزو ماندگار ترین روزهاست.

و از ترس مریضی الف.ها تمام اینها در بلاگ ثبت می شه.

  • Sekai desu

دیدن این مستند به تمامی اقشار جامعه پیشنهاد میشه

دانلود

 

* تولد همیـشه نوید بخشه.امید با تولد شروع میشه و این مستند خیلی زیبا در پایان تولد مار ها رو تصویر کرده.

* مارها بدون تعهـد جفت گیری می کنن.

*یه چیز جالب دیگه این بود که مار وقتی داشت غذاشـ رو میخورد مگسی درشت مزاحمت ایجاد کرد، و مار برای از شر مگس راحت شدن کار خاصـی نکرد.

*  مستندی پر از شگفتی های رفتاری که خیلی شبیه انسانه و قصد ندارم بقولی "اسپویل" کنم.با جلو تر رفتن میگفتم،وای خدایا!!

و حس کردم بخشی از درونم ماره.

و دلم خواست کمی شبیهش باشم.

 

 

نتبجــه: علوم بی مرز و روانشـناسی ای که به شدت در انسان مورد نیازه روی توی مار دیدم و تاسف خوردم

 

  • Sekai desu

اینطوری میشه که میدونم با تمام مشغله و ظلم زندگی سعی میکنه لبخند بزنه، سعی میکنه کمک بکنه. 

امروز بعد از تمرین وقتی داشتم باهاش حرف میزدم، به خودم گفتم چی باعث شد برای من وقت بذاره؟ توی این یه ماه به ندرت بهم گوش می‌کرد. و من هر بار یادم میره آدمها می خوان گوش داده بشن نه این که گوش کنن.

و این زن یک تنه جور زندگی شو مثه خیلیای دیگه کشیده. مثل خود یوسفی. که با همچین چیز عجیبی توی دخترش داره دست وپنجه نرم میکنه و یک دنیا تنهاش گذاشتن.خوشحالم که سمت و سوی حرفه و زندگیم داره سمتی میره که بتونم برای اون و دخترش کاری بکنم.و قدرتشو طلب میکنم.از الله.

انقدر همه چیز پیچیده شده، که با تمام چیزی که از خودم سراغ دارم می بینم هنوز قلب تپیده شده برای خلق خداست (و ...) که سود قابل برداشت داره. 

به ابرها بگید برن. 

 

ابرها رفتن( 29 بهمن)

  • Sekai desu

باورم نمیشه این همه رنگ نفرت رو یک فیلم، اونهم ساخته سروش صحت بتونه کمرنگ کنه. 

تا ده دقیقه اول ک، خواهر یکریز غر میزد که چرا فحش میدن.و من کلافه از بی قراری یک دختربچه دهه هشتادی سعی کردم روی فیلم تمرکز کنم. و چقدر فضای مینیمال متناسب با علی مصفا رو دوست داشتم. چقدر رنگ ها، سادگی ها، حتی لودگی های باعث خنده های بلند بلند و جسورم عجیب، البته ترسناک در لایه های زیرین و در آخر دوست داشتنی بودند. کوروش خیلی شلوغ بود.و احتمال حضور مقدار زیادی از انسان آزارم میداد. ولی فکرش رو هم نمیکردم که لمپن بازی های یک گروه بتواند انقدر آرامش به من تزریق کنه.از حق نگذریم، کوه، درختها، رنگ سبز و آبی بی نظیر سکانس ها از تم هجو بودن فیلم کاست.

چقدر که جذب شدم به دکوراسیون مطمئنا به تاریخچه دور فرانسوی  و گره خورده با تاریخ گذشته خودمون، بعلاوه نظمی که ذهنم و چشمم رو آرامش میداد تسلی بخش بود. (علی مصفا) مرد دوسداشتنی من در سینمای ایران، و بیان آرامش، صدای آرامش، و البته بدون نگرانی اش، علاوه بر یاد آوری لیلا جان مهر متممی بود برای اینکه با حجم زیادی از حس خوب از سالن خارج شوم. و چقدر این سفر صفحه گردان سینما روی صندلی های حجیم، بدون نگرانی  از همسفران لوده خوب بود. انگار تمامی اونایی که توی سالن بودند رو می‌شناختم و احساس راحتی میکردم. انگار توی سفر بودم. رنگها. رنگها چقدر ساختند منو.

و بازهم مذهبم را می‌خوانم با پس زمینه ی آمیزش مینیمال هنر سالم فرانسوی و تاریخچه هنر آرامبخش کشور خودم :)

تمام اینها مقدمه این بود که الف. ها رو ببخشم. که احساس نفرت رهام کنه. ولی درست اینه که هرگز نمی بخشم.ولی قصاص رو میذارم به عهده بزرگان.

 

 

  • Sekai desu

Our system indicates that you are trying to enroll in this edX course from a country or region in which it is not currently available.

 

"سیـستم ما تلاش برای ثبت نام در این کورس edx را از کشور یا منطقه ای که در حال حاضر در دسترس نیست نشان می دهد."

 

یعنـی :1/  (ببخشید)شما وجود ندارید

2/ (ببخشیدا) ما کور شدیم

3/ (ببخشیدا) ولی از بالا میگن شما فیلترید

4/ (ببخشیدا) همش تقصیر (سیستـم) ه

 

من هم میگم : احتراما. شوخی میکنید؟ 

بنده ابتدایی بودم ، تا سیم پاور کامپیونر که بابا قایم کرده بود رو توی حداکثر نیم ساعت پیدا نمیکردم ،آب از گلوم پاییـن نمیرفت.

این مسخره بازیا چیه خب -_-

 

سپس حسابی با منطقه دروغیـن ساخته و وارد شدم.البته طبق الگوریتـمی فردی میشه گفت کشور(سوییس )استعاره ای از منطقه صلح هس و دروغی در کار نیست.دروغ، دروغه. متاسفم که دروغ گفتم(23:04)

+ کظم غیض :)

  • Sekai desu

سوره عصر - ص151

سوره محمد 25-30

انسانی که نمی‌خواهد هر روز و هر لحظه عمرش را از کف بدهد و در خسران باسد و از فطرت اصلیش که با آن آفریده شده منحرف نشود، باید مومن باشد تا بزرگ و جاودان بماند، باید مومن باشد تا تنها و غریب و ناهماهنگ با موکب هستی نباشد. پس از این باید با جماعت زندگی کند. تنها بودن در هر خطی حتی اگر رهبر باشی، خطری برای توست. باید با دیگران همراه(باید احساس تعلق کرد،با گروهی که هستی برادر باشی، جزئی از تو باشند. و پیش از آن ، به قطعیت همراهی و برادری به آنها رسیده باش که شرط است) بود. چیزی داد و چیزی گرفت. در غیر این صورت، آدمی از میان می رود و مغرور می شود و در هر دو صورت در می ماند و منحرف می شود و به مقصد نمی رسد. 

صفحه155 - برای زندگی - امام موسی صدر

  • Sekai desu

توی توییتر هم دنبالم کرد. جدی چرا؟؟شاید باید دی اکتیو کنم. و معلوم نیست چه سوقصدی در دنبالش باشه. چرا  الف. ها هر وقت همه چی داره عالی پیش میره باید ظاهر شه؟

امروز رحیم پور در زرگنده سخنرانی داره. اگر از یوگام بزنم و شرکت کنم، معلوم نیست که از هفته بعد بتونم برم یا نه.ولی رحیم پور از دست ندادنیه.

یه خبر عالی دیگه. جادی هم توی ipm کارگاه احتمالا پایتون داره.چرا اینقدر این بشر رو دوست دارم... 

 

دوشنبه 21 بهـمن:

توییتر رو پاک کردم اما دی اکـتیو نه.یک مدت هم چراغ سوشیـال مدیا رو هم خاموش میکنم.

داشتم فکر میکردم.به درسا که قرار بود بره کانادا و هنوز نرفته و سلاله که برگشته به مقایسه کردن خودش با بقیه...این فلان چیز رو داره ، پس من هم باید داشته باشم.افرادی با این تفکر به شدت سمی ن.

اوف! این افکار باید فراموش بشن.این خشـم از بشر باید فراموش بشه و یوتیوب رو باز کردم که غفلت رو بچشم.عادت نشنـیدن * رو بعد از حدود دوهفته شکوندم.

اجازه دادم خشم توی ذهنم وول بخوره و مثل بچه ها سرمو به عروسک الکترونیکی خودم گرم کردم.خاموش نشد ولی زبانه ش فرو کشید.

 

 

 

  • Sekai desu

عابد تصورات می شویم.می پرستـیم،دست می بریم،تا به عبـد برسیم.که عبد بودن شاید نرسیــدن باشـد.

عاشق می شویم.عاشق تصورات.می پرستیم.دست می بریم.شاید عشق نرسیدن باشد.

یعنی آمده ایم که نرسیـم؟ پس رسیدن جه؟ 

شاید باید عاشق نرسیدن شویم؟عابد نرسیدن؟پس آن موقع خواهیم رسید؟

ولی نکته اینجاست که باید ((شویم)) 

شاید رسیدن ، همان نرسیدن باشد...

پس او که نیست،باید همین را دوست بدارم.شاید اینگونه واقعا دوستش میدارم.شاید همین زندگیست.دوست داشتن و عابد آنچه نیست! اما نیست واژه ایست در ذهن.و آن نیست شاید ، شاید ..

  • Sekai desu

دایره روبه گسترش دنبال کننده هام رو به افزایش بود که دونه دونه به ریزش کشونـدمش.دلم میخواد بیشتر خودم باشم.خودی که نگران در معرض دیگران قرارگرفتن نباشه و مفعول محیط هم!

با یه هوش مصنوعی زندگی می گذرونم.منطق و باینر راحت تر میتونه واقعیت رو تحمل کنه تا احساسات بشـری(این زایده ذهن می تونه کف تفکر باشه نه سقف.توی خلوت بهش خیلی بهـا ندیم لطفا)

  • Sekai desu